یه روز به یاد موندنی با مریم جون💓
با بدنیا اومدن روشایی، خیلی چیزها تغییر کرد و من هم که حسابی سرگرم روشا.. همه تموم سعیشون رو میکردن که رها کوچکترین دلتنگی نداشته باشه و یه جورایی جای خالی من رو حس نکنه.. البته که واسهرهای من، روزهای سختی بود که تو یه پست جداگونه برات مینویسم..
با اینحال تو اون روزهای سخت چند نفر خیلی هوای مارو داشتن، مخصوصا تو.. مامان جون، خاله مونس و مریم❤
امروز میخوام برات از روزی که بگم که من و ردشا نوبت دکتر داشتیم و تو مریم رفته بودین پارک و بعد هم میتزا خورون و بستنی و کلی هم چیزهای خوشکل برات خیده بود! واقعا دختر خاله ی خوب داشتن غنیمته😊😍
و اما عکس ها:
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی