یه روز به یادموندنی در سیرچ🍀🌻
تعطیلات نوروز بود و ما هم مدام در حال گردش و تفریح.. ولی سیرچ رفتنمون یه چیز دیگه بود و حسابی خوش گذشت😊!
وقتی که دوست قدیمی مامان جون اینا ما رو دعوت کرد به باغشون، اصلا فکر نمیکردم با دو تا بچه و بدون بابایی، بشه رفت و اینقدر خوش بگذره😉😊.. البته مامان جون و باباجون و دایی حسین هم بودن و حسابی حواسشون به شماها..
برات بگم رهایی که از همون اول، خانوم خانوما حوصلشون سر رفت و خلاصه فقط این بود حرفشون که چرا نمیرسیم.. کی میرسیم.. خسته شدم😟! ولی همین که رسیدیم، دیگه تا عصر رها خانوم رو ما ندیدیم.. از اونجایی که عاشق طبیعت و درخت و گل و رودخونه و .. هستن ایشون، همش تو باغ بودی و در حال بدو بدو و البته تاب بازی😉
روشایی هم خیلی دختر خانومی شده بود اونجا و تو ویلا و حسابی با دخترا بازی کرد.. "یه لحظه هم به من نمیدادنش😉" منم که نفس راحتی کشیدم بعد از مدت ها و تا میتونستم از فرصت استفاده کردم و با مامان اینا گل گفتیم و خندیدیم.. آخ که هر چی از خدب بودن این خانواده بگم کم گفتم.. خیلی گلن😙
کلی هم فیلم و عکس های خوشکل ازت گرفتم مامانی😊.. بر عکس روشا که نشد😑
و اما عکس ها
عاشق این گل ها شدم..
خوشتیپ کی بودی تو آخه😚👚💛🖤
😍💛🖤
وای خدا، چی میگه این ژست ها💛
عزیز دلم منی تو با اون خنده هات💛🖤💛😍😙