محرم 95
بعد از اینهمه مدت وقت شد, بیام و این پست رو که مربوط به چند ماهه پیش هست رو بذارم..
امسال تاسوعا و عاشورا, مثل سالهای قبل پیش مادرجون و مامان جون اینا بودیم.. البته
یه تفاوت داشت و غیر از عزاداری, ما همش در حال توضیح دادن مراسم ها و اتفاقاتی که
افتاده بود, به رها خانوم بودیم.. مراسم امسال و بیشتر درک کردی و همه چی برات جالب
بود و البته سوال برانگیز!! که چرا همه مشکی پوشیدن و ناراحتن! امام حسین چی شده
بود و اون گهواره چیه؟! اسب چرا آوردن و آقا شیره چرا اینقدر کلافه شده و میزنه سر
خودش؟! چرا ناراحته؟! منم تا جایی که میشد قصه هاشون رو برات میگفتم..
عشق کوچولوی من.. آماده شده با طاها کوچولو بره عزاداری..
وقتی یاسین داره به قول رها, طاها رو میچلونه
داری فکر میکنی کجا بری؟
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی